عزیز دل مامان و بابا؛ شهراد نفس،عزیز دل مامان و بابا؛ شهراد نفس،، تا این لحظه: 12 سال و 7 روز سن داره

شهراد، پادشاه قلبم

شیرینی این روزها با شهراد

سلام عزیز دل مامان، پسر قشنگم. میخوام توی این پست مخاطبم خودت باشی، میخوام از شیرینی ها و شیطنتهات بگم،  اول باید بگم من کلا سعی می کنم زیاد از خاطراتم نگم و به شدت به این جمله ی استاد "حرف هایی هست برای نگفتن" اعتقاد دارم، (عزیزم انشاالله بزرگ میشی و خودم با کتاب های دکتر علی شریعتی آشنات می کنم) میخوام اینقدر لذت با تو بودن ذهن و وجودمو پر کنه که هیچ فرصتی واسه فکر کردن به بعضی چیزها نباشه. اما حالا اشاره ای به این روزها می کنم چون می دونم شیرین تر از این دیگه واسم بوجود نمیاد. این روزها صدای قشنگت گوشهامو نوازش میده، مدام در حال گفتن: دَ دَ، بَ بَ و مَ مَ هستی، وایییییییییییی چقد خوبه که دارمت.   توی چهار دست و پا...
19 آذر 1391

شهراد در آتلیه

این عکس ها مربوط میشه به 22 آبان که یکی از اونا رو به همراه شعر پر مهر خاله زری عزیزم گذاشتم واسه خوش آمدگویی، البته اینا عکس رو عکسه چون فایلشو بهمون ندادن!  پسر خوشروی من اون روز در آتلیه حسابی جدی بود و توی اون محیط تاریک و ناشناس بهت زده شده بود، من و بابا رضا حسابی تلاش کردیم تا خانم عکاس چندتا لبخند زیباشو بتونه شکار کنه.                هزار مـــــاشـــــــاالــــــــــلـــــــــــه به پسر قشنگم شــــــــهراااااااااااااااااااااااااااااااد عـــــــــــــــــــــــــــــــــــاااااااااااااااااااشـــــــــــــــــــقــــــــــــــــــــــتم ...
18 آذر 1391

زیارت

شهرادم شب تاسوعا، در هوای سرد پاییزی رفت زیارت امام رضا(ع). (3 آدر91) با حساب ماه قمری، پارسال مثل امروز فهمیدم نی نیم آقا پسره که روز علی اصغر(ع) بود و همونجا به دلم افتاد سال بعد به امید خدا ببرمش تو مراسم شیرخوارگان حسینی، اما حیف که نشد... واسه همین رفتیم حرم تا تو اون محیط پاک و معنوی از خدای مهربونم به خاطر این هدیه ی زیبا و عزیزش تشکر کنم، با تمام وجود گفتم و همیشه میگم: خدایا ممنونتم................ ...
15 آذر 1391

هفت ماهگیت مبارک

30 آبان 91؛   پسر قشنگ مامان   ماهه شد. مبارک باشه عزیز دلم. هفت ماه با تو بودن و به سرعت گذشتن این روزهای زیبا واسه مامان و بابا خیلی شیرین بود. دوستت داریم و امیدواریم برآورده شدن آرزوهایی که واست داریمو ببینیم.  چند تا عکس از عروسک من؛ امروز، روز سرد پاییزی: ورودت به هشتمین ماه زندگیت و زندگیم مبارکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ      ...
1 آذر 1391

200 روزگی

امروز 14 آبان 91؛ پسرم 200 روزه شد، 200 روز عشق و لذت و خاطره. عـــــــــــــــــــــــــااااااااااشـــــــــــــــــقــــــــــــــــــــــــــتــــــــــــــــــــــم عزیزم. اینم عکس الآنت که مرواریدهاتم دیده میشه.     روزگیت مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــ. 200 ساله بشی الهی.       یک عکس هم از شهراد و متین  (دیروز، عید غدیر)   ...
14 آبان 1391

ماجراهای شهراد تابنده فر!

  شهراد و کنترل؛                            البته این کنترل مخصوص خودته که با پلاستیک پوشوندیمیش، اما تو پسر زرنگم کنترلهای دیگه رو ترجیح میدی! شهراد و تلفن؛   شیطنت های شهراد؛                                                                                                  &nbs...
14 آبان 1391

شش ماهگیت مبارک

پسرم؛ امروز از صبح دارم خاطرات 6 ماه قبلو با خودم مرور میکنم، اولین دفعه ای که تو عزیز دلمو دیدم، ساعت 12 روز 30 فروردین 91 بود و الآن هم ساعت 12، 30 مهر....... شش ماه گذشت و من در کنار تو به بهترین تجربه ی زندگی رسیدم. دوستت دارم و اینو بدون که سهم من از این دنیا تویی عزیزم.  اینا هم عکسای همین امروز از قشنگ مامان؛     ...
30 مهر 1391

واکسن

مادر که می شوی دنیایت تغییر می کند، آدم ها، واژه ها، رنگ ها، غم ها و شادی ها مفهومشان عوض می شود... برای من تک تک کلمات با وجود شهراد تغییر معنا داد... درک کردم وقتی "واکسن" از دهان مادری خارج می شود، یک کلمه ی معمولی نیست، در پس آن هزار ناراحتی و دلهره از صدای گریه و تب دلبندش نهفته است... و هزاران بار خدا را برای داشتن فرزندی سالم شکر می کنم و آرزوی سلامت برای تمام کودکان را دارم. پسرم؛ واکسن شش ماهگیت رو امروز صبح زدی و این هم خواب بعد واکسنت. امیدوارم تا شب بهتر بشی و تب نکنی عزیزم. ...
29 مهر 1391