...جـونـمـو مـیـدم واسـه بـا تـــو بـودنـم...
شهرادم این روزها خیییلیییی بلا شدی و واقعا برای من هییییییچ وقت آزادی نمیذاری...
دوهفته ای هم درگیر سرماخوردگی شده بودی که با در اومدن دندونات هم همراه شده بود و چند شب تا صبح نه خودت میخوابیدی و نه من و بابا...
اما خدارو شکر الان دو روزه بهتری و من هم بالاخره دارم برات مطلب و عکس جدید میذارم؛
تا یادم نرفته باید بگم مدتیه وقتی چیزی از کسی میگیری یک مرسیییییی قشنگی میگی که هرکی میشنوه واقعا ذوق میکنه، قربون اون مرسی گفتنات بشم مامان جون، (اینو باید تو پست قبلی می نوشتم ولی نمی دونم چرا فراموش کردم! )
پسرم عاشق تاب بازیه و با ی لحن خیلی زیبا با خودش تاب تاب عباسی میخونه:
اینم مراحل گذران صبح تا ظهر آقا شهراد؛
این روزها بیشتر اینجوری بودی؛ و منم این شکلی:
خواب بین روز گل پسرم؛
دیروز روز کودک بود و پسرمو بردیم زیارت امام رضا(ع)؛
اینم هدیه ی روز کودک که از دیدنش کلی ذوق کردی، چون عــاااااشــق هواپیما هستی؛
این چند تا عکس هم مربوط میشه به اواخر شهریور؛
*خودم بغل میگیرمت پر میشم از عطر تنت كاشكی تو هم بفهمی كه میمیرم از نبودنت*
*خودم به جای تو شبا بهونه هاتو میشمرم جـای تو گریه میكـنم جـای تو غـصه میخورم*
خدای بزرگ و مهربون مراقب شهرادم باش،؛ پسرم تو نفس ما هستی"