عزیز دل مامان و بابا؛ شهراد نفس،عزیز دل مامان و بابا؛ شهراد نفس،، تا این لحظه: 12 سال و 12 روز سن داره

شهراد، پادشاه قلبم

پسرم روز به روز شیرین تر میشه...

بالاخره اومدم تا برای عزیزدلم بنویسم... اول باید از کار جدیدی که دو هفته ای هست انجام میدی بنویسم؛ هرجا مثل ماشینمونو با همون رنگ می بینی اشاره می کنی و میگی بابا! از هر زاویه ای که باشه، پارک کرده یا در حال حرکت... وقتی به این موضوع پی بردم واقعا تعجب کردم، هزار ماشاالله به پسر زرنگم حتی یکبار هم به اشتباه ماشین دیگه ای رو نشون ندادی. دو تا دندون نیش پایین و دو تا آسیاب بالای گل پسرم هم در اومد... شد 14 تا مروارید. با این هوای گرم خییییلی اذیت شدی و بهونه گیری می کردی. مامان فدات بشه که نمیتونه از این دردت کم بکنه. اما خب انشاالله دندونات کامل در بیان و تو بتونی خوب خوب غذا بخوری عزیز دلم. این روزها اینقد مشغول شیطنت هستی و اصلا ...
4 شهريور 1392

سرچشمه ی محبت...

آزارم می دهد دیدن آن منظره ای  که مادری کودکش را سیلی می زند ، ولی کودک باز هم دامانش را رها نمی کند....           کجاست آن قاضی تا حکم کند                                    سرچشمه محبت مادر است یا کودک ! ... زنده یاد "حسین پناهی"   پسرم؛ منو ببخش اگه گاهی از شیطنتهای شیرینت خسته میشم و روح بی آلایشت آزرده میشه... پسر گلم، از بودنت خوشحالم و هزاران بار خدارو شاکر. وقتی در حا...
10 مرداد 1392

این روزهای شهرادم

سلام گل پسرم؛ اومدم چند تا مطلبو واست بنویسم؛ اول اینکه مرواریدای نهم و دهمت هم در اومدن، مبارکه عزیزم. بی اشتهایی و گریه های به ظاهر بی دلیلت هم از اذیت شدن واسه این دندونا بود، دندونای نیش بالا. امیدوارم بقیه ی دندونات راحت تر دربیان عزیزم. دوم؛ وقتی منو صدا میزنی، میگی: بابا!!! هرچفد میگم من مامانم، تند تند میگه نه نه(با حرکت دستت) و باز می گی بابا... البته وقتی خیلییییی احتیاج داشته باشی میگی ماما و بابارو کامل میشناسی، چون وقتی میگم مثلا این وسیله رو بده به بابا میدی به بابارضا... خلاصه من هنوز در آرزوی شنیدن صدای قشنگتم که بگی:مــــــــــــــامـــــــــــــــــــــان. سوم؛ موهای خوشگل فرفریت کوتاه شد، اون...
26 تير 1392

وای خداااااااااااااااااااااااا

این مطلبو در حالی میذارم که واقعا از غذانخوردن شهراد کلافه شدم، اصلا دوست دارم بشینم زارزار گریه کنم، هر چی به فکرم میرسه واسش درست میکنم، اینقدر یک قاشق غذا رو تو دهنش نگه میداره، حتی آب دهنشو هم قورت نمیده! بعد از چند دقیقه همه رو میریزه بیرون... فقط خدا میدونه چه حالی بهم دست میده از صبح تا شب ذهنم درگیره غذای شهراده، خب دلم واسش میسوزه، بچم سه ماهه وزن اضافه نکرده. گوشم پر شده از حرفایی مثل بچه تنوع میخواد، باید حوصله داشت، اینو اینجوری بده و اونجوری نده و... اما دوستای خوبم اگه کسی مشکل منو داشته و از یه راهی به نتیجه رسیده لطفا راهنماییم کنه. اینم چند تا از عکسای پسر نازم واسه تجدید روحیه!     ...
8 تير 1392