این روزهای شهرادم
سلام گل پسرم؛ اومدم چند تا مطلبو واست بنویسم؛
اول اینکه مرواریدای نهم و دهمت هم در اومدن، مبارکه عزیزم. بی اشتهایی و گریه های به ظاهر بی دلیلت هم از اذیت شدن واسه این دندونا بود، دندونای نیش بالا.
امیدوارم بقیه ی دندونات راحت تر دربیان عزیزم.
دوم؛ وقتی منو صدا میزنی، میگی: بابا!!! هرچفد میگم من مامانم، تند تند میگه نه نه(با حرکت دستت) و باز می گی بابا... البته وقتی خیلییییی احتیاج داشته باشی میگی ماما و بابارو کامل میشناسی، چون وقتی میگم مثلا این وسیله رو بده به بابا میدی به بابارضا... خلاصه من هنوز در آرزوی شنیدن صدای قشنگتم که بگی:مــــــــــــــامـــــــــــــــــــــان.
سوم؛ موهای خوشگل فرفریت کوتاه شد، اونم چه کوتاه کردنی...
بابامجید(بابای من) بردت آرایشگاه که کمی جلوی موهاتو کوتاه کنه و چون خیلی گریه کردی به آرایشگر گفته سریع وهرجور که راحت تره!!! اونم از یک کنار موهاتو ماشین کرده...
وای که وقتی دیدمت خیلی جا خوردم، آخه یک شکلی شدی... البته تو همه جوره ناز و قشنگی عزیزم...
چهارم؛ خدارو هزار مرتبه شکر که غذاخوردنت بهتر شده و ششصد گرم! وزنت بیشتر شده، موقع واکسن یکسالگی وزنت 10 کیلو و 400 بود که تا دو ماه تغییر نکرد و الآن شدی 11 کیلو. نمی دونی که چقد خوشحال شدم! ولی هنوزم تپلی نیستی.
پنجم؛ دایره ی لغاتت
بَ(برق) با اشاره به لامپ ها، که البته اینو از قبل یکسالگیت بلد بودی.
نّ نّ (نی نی)
بابا
رست(رفت)
بَس
بُدو
ج ج (جوجو)
دا دا عَبازی(تاب تاب عباسی)
بوو و (با دیدن موتور)
دی دی (دی دید:ماشین)
دَدَ (دَدَر)
دُدِ (دو سه) منظور ساعت(این هم مربوط به قبل یکسالگیته)
نَه نَه!(-شهراد بوس میدی؟ -نه نه!)
بَه: (بعد از بو کردن گل)
همینا فقط؛ گـــااااااااهی هم ماما!
عــاشـقـتمممممممممم پسر عـزیـزمممممممممممم