200 روزگی
امروز 14 آبان 91؛ پسرم 200 روزه شد، 200 روز عشق و لذت و خاطره. عـــــــــــــــــــــــــااااااااااشـــــــــــــــــقــــــــــــــــــــــــــتــــــــــــــــــــــم عزیزم. اینم عکس الآنت که مرواریدهاتم دیده میشه. روزگیت مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــ. 200 ساله بشی الهی. یک عکس هم از شهراد و متین (دیروز، عید غدیر) ...
نویسنده :
مامان
19:48
ماجراهای شهراد تابنده فر!
شهراد و کنترل؛ البته این کنترل مخصوص خودته که با پلاستیک پوشوندیمیش، اما تو پسر زرنگم کنترلهای دیگه رو ترجیح میدی! شهراد و تلفن؛ شیطنت های شهراد؛ &nbs...
نویسنده :
مامان
18:14
شش ماهگیت مبارک
پسرم؛ امروز از صبح دارم خاطرات 6 ماه قبلو با خودم مرور میکنم، اولین دفعه ای که تو عزیز دلمو دیدم، ساعت 12 روز 30 فروردین 91 بود و الآن هم ساعت 12، 30 مهر....... شش ماه گذشت و من در کنار تو به بهترین تجربه ی زندگی رسیدم. دوستت دارم و اینو بدون که سهم من از این دنیا تویی عزیزم. اینا هم عکسای همین امروز از قشنگ مامان؛ ...
نویسنده :
مامان
12:30
واکسن
مادر که می شوی دنیایت تغییر می کند، آدم ها، واژه ها، رنگ ها، غم ها و شادی ها مفهومشان عوض می شود... برای من تک تک کلمات با وجود شهراد تغییر معنا داد... درک کردم وقتی "واکسن" از دهان مادری خارج می شود، یک کلمه ی معمولی نیست، در پس آن هزار ناراحتی و دلهره از صدای گریه و تب دلبندش نهفته است... و هزاران بار خدا را برای داشتن فرزندی سالم شکر می کنم و آرزوی سلامت برای تمام کودکان را دارم. پسرم؛ واکسن شش ماهگیت رو امروز صبح زدی و این هم خواب بعد واکسنت. امیدوارم تا شب بهتر بشی و تب نکنی عزیزم. ...
نویسنده :
مامان
13:11
نیم سالگی
26 مهر؛ 182 روزگی شهراد. الهی صد ساله شی، نه 120 ساله شی، نه 120 سال کمه، همیشه زنده باشی ...
نویسنده :
مامان
12:41
مسافرت شهراد
سلام به همه ی عزیزایی که به وب پسرم سر میزنن . شهراد به اولین سفرش رفت، از تاریخ 6 مهر تا 13 مهر. اینم گوشه ای از مسافرت. شهراد نازم؛ میخوام کمی از سفر بنویسم و چند تا عکس هم بذارم، میخوام بدونی که شیرینی لحظه هامی و روزای قشنگی واسه من و بابا بوجود میاری. با وجود تو مسافرت هم مثل تمام روزای با تو بودن، خیلی بهتر و لذت بخش تر بود، امیدوارم تو هم اذیت نشده باشی پسرم. این عکست مربوط به روز اول سفره، استراحت و چای خوردن ما و نگاه های با دقت تو به سرسبزی اطراف. رسیدن به بابلسر، حموم رفتن شهراد و بعد خوابیدنش که خسته ی راه بود. فدات بشم خوشگلمممممممممممممم. روشن شدن چشم دریا به دیدن صورت ماه پسرم. ...
نویسنده :
مامان
10:57
عزیز دلمی
شهرادم داری روز به روز شیرین تر و فهمیده تر میشی، وقتی میخوام ازت عکس بگیرم، آروم با لبخند بهم نگاه میکنی، میدونی که وقت عروسک بازیه مامانه. اما امان از وقتی که کار دارم و نمی تونم باهات بازی کنم، غر غر میکنی اینقد که مجبور شم کارمو ول کنم و بیام سراغت. اینم دو تا عکس از همین امروزت. خوشحالم که دارمت و هر لحظه خدارو به خاطر داشتنت شاکرم. ...
نویسنده :
مامان
20:24