سلام پسر مامان. اول بگم که ماه صفر دیروز تموم شد و وارد ماه شادی (ربیع الاول) شدیم. میخوام کاری که مدتهاست تو فکرشمو انجام بدم. ثبت مختصری از خاطرات قبل از به دنیا اومدنت تا زمانی که اولین عکستو گذاشتم تو وبلاگت. پسرم؛ من و تو تا پایان ماه چهار هر روز می رفتیم دانشگاه، چون مامان حسابی درگیر پایان نامه اش بود، خیلی روزای سختیو گذروندم خیلی... خدا میدونه با چه حالی صبح ها بیدار می شدم و واقعا نیاز به استراحت داشتم، اما خودم خواسته بودم و اجباری نبود، فکرکردن به تو آرومم می کرد، تویی که داشتی توی وجود من رشد می کردی و چقد لذت بخش بود... بعد هم که من روز به روز سنگین تر می شدم و تو داشتی بزرگ و بزرگ تر می شدی، از وقتی هم فهمیدم نی نی من...