شیرینی این روزها با شهراد
سلام عزیز دل مامان، پسر قشنگم. میخوام توی این پست مخاطبم خودت باشی، میخوام از شیرینی ها و شیطنتهات بگم،
اول باید بگم من کلا سعی می کنم زیاد از خاطراتم نگم و به شدت به این جمله ی استاد "حرف هایی هست برای نگفتن" اعتقاد دارم، (عزیزم انشاالله بزرگ میشی و خودم با کتاب های دکتر علی شریعتی آشنات می کنم)
میخوام اینقدر لذت با تو بودن ذهن و وجودمو پر کنه که هیچ فرصتی واسه فکر کردن به بعضی چیزها نباشه.
اما حالا اشاره ای به این روزها می کنم چون می دونم شیرین تر از این دیگه واسم بوجود نمیاد.
این روزها صدای قشنگت گوشهامو نوازش میده، مدام در حال گفتن: دَ دَ، بَ بَ و مَ مَ هستی، وایییییییییییی چقد خوبه که دارمت.
توی چهار دست و پا رفتن ماهر شدی و دستتو به هرچی گیر بیاری میگیری و میخوای بلند شی، بمیرم مامان جون که چندبار هم افتادی و سرت زمین خورده، تا جایی که تونستیم خونه رو ایمن کردیم اما تو عزیز دلم به یک فضای باز و بزرگ احتیاج داری.
قربونت بشم که چند روزه وقتی چیزی می خوای یه جوری بهم نگاه می کنی و با چشمات باهام حرف میزنی که دلم ضعف میکنه... لوس کردنت که از همه شیرین ترهههههههههههههههه. فدای اون دلبری کردن بشم من. تو نفسمی.
(اینم سه تا عکس از همین الآن)
تا میشینم پای لپ تاپ به سرعت خودتو می رسونی و محکم میکوبونی روش، چند روزه مدام هنگ میکنه از دست تو...
پسر گلم حموم رفتنو هم که خیلی دوست داری و هیچ وقت موقع شستنت گریه نمیکنی؛
این هم گوشه ای از روزهای من با شیرین تر از عسلم.
به خدا می سپارمت عزیزممممممممممممممم